قصه صوتی کلاغ ها _ قسمت اول

ساخت وبلاگ
Your browser does not support the audio element.
بنر فرفرک

هزار سال پیش نبود ،صد سال پیش هم نبود ،پارسال بود یا دوسال پیش .نمی دانم. شاید هم چهار پنج سال پیش.در گوشه ای از  سرزمین ما دهکده ای بود .توی این دهکده باغی بود.توی این باغ درخت قشنگ سبزی بود به نام سرو  و در باغ دیگه ای کنار جوی آب تو همین دهکده درخت چناری بود بزرگ و بلند.

درخت چنار با سرو سبز دوست بود. توی همین دهکده پرنده ی کوچیک قشنگی زندگی می کرد به نام چرخ ریسک ، و این پرنده کوچولو کارش نامه رسانی بود بچه ها.

سال های سال بود که پرنده و چنار و سرو، خوب وخوش در کنار هم زندگی می کردن.آب و خاک به درخت ها غذا می دادن و پرنده هم برای اونا آواز های خوب میخوند.بله بچه ها جونم اونا زندگیآروم و خوبی داشتن تا اینکه یک روز صبح همه چیز به هم ریخت و دهکده ی آروم پر از کلاغ شد.

نمی دونین چقدر کلاغ :  دسته دسته ، هزار هزار ، با جیغ و داد و قار قار.

روزی که کلاغ ها اومدن ، چرخ ریسک ، نامه رسان مهربون، از دل و جون به اونا خوش آمد گفت :” کلاغ ها ، کلاغ های خوب و محترم ، به خونه ی قشنگ ما خوش اومدین.چقدر کار خوبی کردین که همه با هم اومدین.قدمتون روی چشم. قدمتون روی هر شاخه و برگ.کاش که اینجا به شما خوش بگذره.خیلی ببخشید که می خوام چیزی بپرسم ازشما.آیا برای همیشه توی ده ما می مونین یا فقط دوسه روزی به مهمونی اومدین؟ ”

یکی از کلاغ ها خندید:” قاه قاه قاه” و گفت :” این پرنده ها چه حرفایی می زنه، خیال میکنه دهکده مال اونه،خیال می کنه درخت ها رو خریده.” و یکی دیگه گفت :” آهای پرنده یادت باشه ما به هرجا که دلمون بخواد می ریم و هر قدر هم بخوایم می مونیم و هر کاری هم که دوست داشته باشیم می کنیم”

و همه کلاغ ها با هم قاه قاه خندیدن.

پرنده ی کوچولو هیچ دلگیر نشد، اون با خودش فکر کرد:”چی کار می شه کرد ، این حتما اخلاق اوناست”

اما وقتی یکی از کلاغ ها با نوکش لونه ی قشنگ چرخ ریسک رو کند و از درخت پایین انداخت ، پرنده کمی غصه دار شد.با وجود این باز هم گله و شکایتی نکرد ، با خودش فکر کرد:” باشه ، عیبی نداره ، شاید این هم عادت کلاغ هاست که لونه  ی پرنده های کوچیک رو خراب می کنن.برای من که انقدر کوچیکم هر برگ یه لونه ست”

و بعد رفت و در سایه ی یک برگ کوچک چنار خودش رو به خواب زد.

درخت بلند چنار که حال و روز پرنده ی کوچک رو دید گفت :” چرخ ریسک مهربان،از کی قهر کردی که این وقت روز خودت رو به خواب می زنی؟”

پرنده ی دل شکسته گفت :” لونه ام رو کلاغ ها خراب کردن”
بچه ها جونم یکی دو روز بعد ، تمام کلاغ ها ، از دوستی سرو و چنار با خبر شدن.رفتن روی چمن ها نشستن و گفتن :” دوستی ؟ این دیگه چه قصه ایه که درختا درست کردن؟”

چرخ ریسک که کناری نشسته بود گفت :” کلاغ های محترم، این قصه ی تازه ای نیست،سال هاست که اونا با همدیگه دوستن.”

اما صدای نازک پرنده در میان قار قار کلاغ ها ناپدید و گم شد.اونا کمی آهسته گفتگو کردن و بعد رفتن و روی سرو سبز نشستن.

یکی گفت:” حالا باور کردین که من دروغ نمی گفتم؟ درخت بلند چنار با درخت انجیر کنار دیوار دوست شده. من امروز نامه ی چنار رو برای انجیر بردم”

یکی دیگه از کلاغ ها گفت:” بله درسته.اما من فکر می کردم که چنار بلند دوست سروه.چرخ ریسک به من اینطور گفته بود.چنار بلند با سرو دوست بود ولی دیگه از دست اون خسته شده”

چرخ ریسک فکر کرد که شاید کلاغ ها دارن شوخی می کنن،به خودش گفت :” این کلاغ ها شوخی خوب هم بلد نیستن.”

سرو سبز گفت :” شما کلاغ ها چه دروغ هایی از خودتون در میارین،اما بدونین که دوستی ما به حرف شما کلاغ ها از بین نمی ره.”

پرنده ی کوچولو از این حرف شاد و خوشحال شد،اما کلاغ اول گفت :” دروغ ؟ چرا به ما این حرف رو میزنی خانم سرو؟ اجازه می دین اون نامه رو بیارم و براتون بخونم؟”

چرخ ریسک گفت :” وا چه حرفا ، چه دروغا ، انگار دارن نمایش اجرا می کنن”

کلاغ رفت و با برگ سبزی که از شاخه ی چنار کنده بود برگشت.

” گوش کنین تا براتون بخونم: درخت انجیر سر به زیر ، خیلی وقت بود که می خواستم برات نامه بنویسم ولی این پرنده ی کوچیک قابل اعتماد نیست . حالا که کلاغ ها ، این پرنده های خیلی خوب به اینجا سفر کردن و اومدن من نامه ی خودم رو برات می فرستم.راستی که شما ، درخت انجیر نازنین چقدر سر به زیر و زیبا هستی.حیف که من مجبورم روز و شب سرو رو نگاه کنم که نزدیک منه.این سرو چقدر خودخواهه .سال پیش چند تا نامه براش فرستادم ولی اون هیچ جوابی به من نداد.”

در همین موقع سرو فریاد زد :” این حرف راست نیست ، باور کنین ، من برگ های چنار رو می خوندم و جواب می دادم.پرنده ی کوچولو مگه تو نامه های منو به چنار بلند نمی رسوندی؟”

” چرا چرا می رسوندم،حرف کلاغ ها رو هیچوقت باور نکن”

سرو از کلاغ خواهش کرد که بقیه ی نامه رو نخونه ، اما کلاغ برگ رو برگردوند و روی دیگرش رو خوند:” دوست من ، درخت انجیر ،قبل از اینکه درخت سپیدار خشک بشه و بیفته ، من شما رو ندیده بودم وگرنه ممکن نبود با درخت سرو دوست بشم ، ببینین؟اون انقدر خودخواه و مغروره که دلش میخواد تو زمستون هم سبز باشه”

سرو گفت :” اینکه عیب من  نیست ،لباس سبز تنها لباس منه”

کلاغ گفت :” بگذریم ، اصلا ولش کن، چیزهای دیگه ای هم نوشته اما اگر بخوام بخونم سرو خیلی غصه می خوره”

سرو با دلی شکسته گفت :” اگر راست بگین شاخه های من حتما از غصه خم می شن”

در همین موقع چرخ ریسک گفت :” نه ، نه سرو سبز، حرف هاشون رو باور نکن ، خودت رو تکونی بده و نذار این پرنده های بد روی شاخه ها ی خوب تو بشینن و حرف بزنن.”

سرو فکری کرد وگفت :” کلاغ ها برین و به چنار بلند بگین من خیلی خوشحالم که اون یه دوست جدید و تازه پیدا کرده .من می خوام که اون خوش باشه،و هر دوست تازه یه شادی جدیدیه”

پرنده ی کوچولو گفت :” من این پیغام رو برای درخت بلند می برم، اون به اندازه ی تو ساده نیست ، اون گول کلاغ ها رو نمی خوره، اون کلاغ ها رو بهتر از تو می شناسه و اجازه نمی ده که دوستیتون رو خراب کنن و دو به هم زنی کنن.این پرنده های نامهربون می خوان دوستی ما رو به هم بزنن و تو سرو سبز مهربان اینو بدون که نوک تمام پرنده های بد به سنگ می خوره”

اما صدای نازک پرنده در میان قار قار کلاغ ها ناپدید شد.

اونا رفتن و روی سر درخت بلند نشستن. چرخ ریسک می خواست داستان رو برای اون تعریف کنه اما کلاغ ها امان ندادن.

یکی گفت :” حالا فهمیدیدن که سرو سبز با درخت سر به زیر انجیر دوست شده؟”

پرنده ی کوچولو با گریه گفت :” چرا شما ها خجالت نمی کشین ؟ آخه این چه حرفیه که می زنین؟ ایندیگه چه جور زندگی ایه که شما ها دارین؟”
کلاغ دیگه ای گفت :” شنیدین که سرو چه پیغامی برای درخت چنار فرستاده؟ من که نمی تونم چنار رو با خبر کنم ، دلم براش می سوزه”
درخت بلند جواب داد:” آهای کلاغ ها ، من شما رو خوب میشناسم،همین حالا از روی شاخه های من بلند شین و برین ،سرو سبز انقدر با من مهربونه که هیچوقت حرف بدی به من نمی زنه”

کلاغ ها گفتن :” کاش که اینطور بود ، اما بیا و یه نامه بهش بده،ببین چه جوری نامه ت رو جواب می ده”

چرخ ریسک گفت :” نامه رو من می برم”

کلاغا گفتن :” هیچ عیبی نداره،ما اجازه میدیم با اینکه مدت هاست تو پیام های سرو رو به درخت بلند نمی رسونی”

چنار روی برگی نوشت :” سرو سبز مهربان من ،ما همیشه دوستان خوب هم بوده ایم و خواهیم بود”

وقتی چرخ ریسک نامه رو برداشت و پرواز کرد آسمون رو دید که پر از کلاغه.کلاغ ها دسته دسته،هزار هراز،با جیغ و داد و قار قار همراه اون بودن.

پرنده ی کوچولو فریاد زد :”از جلوی من کنار برین ، راه منو باز کنین”

اما کلاغ ها نامه رو از چنگ اون در اوردن و برگشتن و به چنار گفتن :” این هم نامه ت ، درخت سرو نخونده اونو پاره کرد”

پرنده ی رنگین و غمگین ،که تمام تنش درد می کرد،رفت روی شاخه ی کوتاه درختی نشست و شروع کرد به آواز خوندن:” کلاغ ها کلاغ ها کلاغ های بد،ازاین همه دروغ گفتن و میان دوستان خوب رو به هم زدن چه فایده؟ از اینکه بشکنید قلب خوب این درخت های مهربان رو چه فایده؟چه فایده کلاغ ها ، کلاغ های بد”

درخت بلند چنارباز هم دلش نمیخواست حرف کلاغ ها رو باور کنه.پرنده ی کوچیک رو صدا کرد و گفت :” برو به سرو من بگو که می تونه با تمام درخت های دنیا دوست بشه. من هم یکی از تمام درخت ها.”

چرخ ریسک بلند شد و گروه کلاغ ها با اون همراه شدن و روی سر سرو شاد نشستن. پرنده ی رنگین فریاد زد :” آخه بذارید منم حرفم رو بزنم”

اما صدای نازک پرنده در میان قار قار کلاغ ها نا پدید شد.

نویسنده : نادر ابراهیمی

مابانو...
ما را در سایت مابانو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : استخدام کار mahban بازدید : 286 تاريخ : پنجشنبه 16 بهمن 1399 ساعت: 17:30

خبرنامه