داستان حسنی نگو بلا بگو از این قراره که : توی ده شلمرود، حسنی تک و تنها بود. حسنی نگو، بلا بگو، تنبل تنبلا بگو، موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه. نه فلفلی، نه قلقلی، نه مرغ زرد کاکلی، هیچکس باهاش رفیق نبود. حسنی تنها روی سه پایه، نشسته بود […], ...ادامه مطلب
امتیاز دهید توی دهه شلمرود حسنی تک و تنها بود. حسنی نگو بلا بگو تنبل تنبلا بگو موی بلند روی سیاه ناخن دراز واه! واه! واه! نه فلفلی نه قلقلی نه مرغ زرد کاکلی هیچکس باهاش رفیق نبود. تنها روی سه پایه نشسته بود تو سایه… بابای حسنی گفت: “حسنی میای بریم حموم؟؟” حسنی جواب […], ...ادامه مطلب