فردا اولین روزی بود که راکون کوچولو باید به مدرسه می رفت. مامان راکونه گفت:” فردا روز هیجان انگیزیه ! حتما خیلی بهت خوش می گذره ..” اما راکون کوچولو نگران بود و احساس عجیبی داشت. به آرومی گفت:” من فکر می کنم بچه های بزرگتر باید به مدرسه برن ! من هنوز برای مدرسه […], ...ادامه مطلب
امروز اولین روز مدرسه مایا بود و مایا قرار بود برای اولین بار به مدرسه بره.. مامان توی اتاق اومد و با مهربونی گفت:” مایا جان بیدار شو، وقت رفتن به مدرسه است” اما راستش رو بخواید بچه ها مایا اصلا دوست نداشت به مدرسه بره ! اون نگران بود و نمیدونست توی مدرسه چی […], ...ادامه مطلب
به به به به بهاره سبزه و سبزه زاره صحراها پر ز سنبل دشتا پوشیده از گل به به به، های شکوفه های رنگ به رنگ سرخ و سفید از همه رنگ بهار اومد از همه سو گل دراومد کنار جو هه هه هه هه هه، آخیش چه شکوفه هایی، به به به به به […], ...ادامه مطلب
اون روز اولین روز توی مدرسه ماشین ها بود. مدرسه بزرگی به اسم ” چرخ های قیژ قیژی” که پر از ماشین های مختلف و جورواجور بود که البته بیشترشون ماشین های بزرگ و سنگین بودند. ماشین ها همگی هیجان زده بودند و مشغول حرف زدن با هم بودند. معلم ماشین ها که یک وانت […], ...ادامه مطلب
امتیاز دهید ظهر بود و مدرسه تموم شده بود. بچه ها از کلاس بیرون رفته بودند. خانم معلم می خواست از کلاس بیرون بره که ناگهان چشمش به قفس فلفل افتاد . فلفل یک همستر کوچولوی بامزه بود که مال یکی از بچه ها به اسم یاسمین بود. یاسمین اون روز فلفل رو برای […], ...ادامه مطلب
4.5/5 - (18 امتیاز) توی مدرسه همه در مورد نمایشی که قرار بود اجرا بشه حرف می زدند. همه بچه ها خوشحال و هیجان زده بودند، اما اوضاع برای ویولت فرق می کرد! ویولت در حالیکه اخم کرده روی صندلیش نشست و از پنجره به بارون ریزی که می بارید نگاه کرد.. صدای زوزه باد […], ...ادامه مطلب