مابانو

متن مرتبط با «مداد» در سایت مابانو نوشته شده است

مداد شمعی جادویی

  • یارا پسر کوچولویی بود که عاشق نقاشی کردن بود .. اون یک روز یک مداد شمعی عجیب پیدا کرد یارا مداد شمعی رو برداشت و نگاهی بهش انداخت اون می خواست ببینه مداد شمعی جدید چطوری می کشه! برای همین  شروع به خط خطی روی زمین کرد مامان از آشپزخونه بیرون اومد و با دیدن […], ...ادامه مطلب

  • آموزش جامدادی با نمد

  • آموزش جامدادی با نمداز بخش بانو هدیه در سایت مابانوالگوها راآماده میکنیم بزرگی وکوچکی کیف به خودتون بستگی دارد که ولی شکل الگو به اینصورتهابعاد را می تونید تغییر بدین لبه قسمت قرمز را نوار دوختهبرای اینکار بهتره از چرخ خیاطی استفاده کنید چون قراره دست بچه ها باشه اینطوری استقامتش بیشتره ودیرتر خراب میشه تیکه قرمز را روی تیکه سبز گذاشته وبه اندازه جای مداد دوخت میزنیم داخل شکل کاملا مشخصه که از کجا تا کجا دوخت شده پشت تیکه سبز یک گل برای تزیین واینکه بتونیم اضافه نوار را زیر آن مخفی کنیم میزنیم  وروی قسمت تخمک گل یک دکمه زده آموزش جامدادی با نمد دور تا دور کار را دوخت زده حالا چی با چرخ ویا چی بادست با قیچی دالبری یا زیگزاگ دور کار را قیچی میکنیم تا نمای قشنگ تری بگیره سر بندک را به حالت قلاب گره زده تا زمانی که کیف را جمع میکنیم از آن طرف داخل دکمه کنیم کیف ما در نهایت به این شکل در میاید امیدوارم برای کوچولو های نازتون درست کنید ولذت ببرید Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • فصه شب برای کودکان مداد نق نقو

  • فصه شب برای کودکاناز کانال بهترین مادر دنیا در سایت مابانو داستان مداد نق نقو یک مداد بود نق نقو، هر وقت مشق می نوشت می گفت: « وای چه قدر بنویسم. خسته شدم. از بس نوشتم، کمرم درد گرفت. » یک وقت هم می گفت: « چرا بنویسم نوکم کوچولو می شود. » مداد هر روز برای نوشتن یک نقی می زد و از نوشتن فرار می کرد. یک روز از توی دهان خانم جامدادی پرید بیرون. قل خورد و رفت گوشه ی میز گفت: « آخیش راحت شدم من که دیگر نمی نویسم. حالا هر کاری که دلم بخواهد می کنم. » بعد هم رفت و قل خورد از این سر میز و تا آن سر میز و غش غش خندید. فکر کرد که با کی بازی کند، که یک دفعه صدای مداد رنگی را شنید. قل خورد و رفت جلو و گفت: « منم بازی، منم بازی. » مداد رنگی ها با تعجب به مداد نق نقو نگاه کردند و گفتند: « ما که بازی نمی کنیم، ما فقط داریم توی دفتر نقاشی می کشیم. » مداد نق نقو گفت: « خب منم نقاشی کنم. » مداد رنگی ها گفتند: « تو که مداد رنگی نیستی زود برو ما کار داریم. » بعد هم خندیدند و نقاشی کردند. مداد نق نقو توی دلش ناراحت شد. اما به روی خودش نیاورد و قل خورد و از پیش آن ها رفت آن سر میز. آن سر میز، پاک کن داشت با مداد تراش حرف می زد. پاک کن را که دید خوش حال شد و گفت: « آهای پاک کن می آیی با هم بازی کنیم؟ »پاک کن گفت: « چی بازی؟ » مداد نق نقو گفت: « من خط می کشم، تو روی خط ها راه برو. » پاک کن گفت: « باشه اما اگر من روی خط راه بروم که همه را پاک می کنم. » مداد باز هم نارحت شد. هیچی نگفت. مدادتراش که ایستاده بود و به حرف آن ها گوش می کرد، بلند گفت: « مداد جان، وایستا خودم با تو بازی می کنم. » مداد قل خورد پیش مداد تراش. گفت: « راست می گویی با من بازی می کنی؟ » مداد تراش کفت: « معلومه که بازی می کنم. اما اول بگذار یک کم تو را بتراشم تا نوکت تیز شود بعد هم می آیم و با تو بازی می کنم. » مداد نق نقو تا این را شنید جیغی کشید و قل خورد، فرار کرد و رفت پیش جا مدادی قایم شد. مداد نق نقو قلبش تند تند می زد خیلی ترسیده بود همان جا نشست و زار زار گریه کرد. خانم جامدادی که همه چیز را دیده بود گفت: « عزیزم گریه نکن. » مداد گفت: « منو ببخش، من بی اجازه رفتم بیرون. » خانم جامدادی لبحندی زد و گفت: « بدو که دفتر کوچولو منتظر تو است. »مداد نق نقو از آن به بعد هیچ وقت نق نزد. Let's block ads! بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها