برای شنیدن این قصه به صورت صوتی وارد شوید زمستان بود و همه جا از برف پوشیده شده بود. ایزی عاشق برف بازی بود. اون برف های نرم و پنبه ای رو توی دستهاش جمع می کرد و گوله برف های گرد و محکم درست می کرد و به این طرف و اون طرف پرت […], ...ادامه مطلب
4.7/5 - (30 امتیاز) این لی لا ئه کفشدوزک ها به خوش شانسی معروفن و لی لا فکر میکرد که واقعا خیلی خوش شانسه. اون برای هر موقعیتی یه وسیله ی شانس داشت! چند تا جوراب خوش شانسی! یه دونه برگ خوش شانسی! یه فنجون شانس! یه دونه قاشق شانس! یه مداد خوش […], ...ادامه مطلب
3.9/5 - (29 امتیاز) روزی روزگاری در گوشه ای از جنگل تعدادی مورچه کنار هم زندگی می کردند. یکی از این مورچه ها اسمش قهوه ای بود.. قهوه ای سر به هوا و بازیگوش بود و موقع فعالیت و کار کردن خیلی زود حواسش پرت میشد و نمی تونست کارهاش رو خوب و کامل […], ...ادامه مطلب