برای شنیدن این قصه به صورت صوتی وارد شوید اون روز تولد جیمی بود و جیمی خیلی خوشحال بود. مامان و بابا برای جیمی یک هدیه هیجان انگیز گرفته بودند. جیمی با ذوق و هیجان هدیه اش رو باز کرد و با خوشحالی فریاد زد:” وااااای آخ جون! یک دوربین!!” این بخش از قصه رو […], ...ادامه مطلب
برای شنیدن این قصه به صورت صوتی وارد شوید امروز می خوام قصه یک دایناسور عجیب و متفاوت به اسم کاستل رو براتون تعریف کنم.. حتما می گید چرا عجیب؟ الان براتون میگم.. اول اینکه کاستل بر خلاف بقیه دایناسورها رنگش زرد بود. زرد زرد.. درست مثل گل های آفتابگردون ! دوم اینکه کاستل خیلی […], ...ادامه مطلب
3.7/5 - (73 امتیاز) روزی روزگاری در زمانهای خیلی قدیم جنگلی بود پر از دایناسورهای رنگ و وارنگ.. بین دایناسورها، دایناسور کوچولویی بود به اسم داینا که رنگش بنفش بود و یک تاج قرمز کوچولو روی پیشونیش داشت… اون همیشه یک شنل قرمز هم که مامان بزرگش براش دوخته بود به گردنش […], ...ادامه مطلب